فرهنگی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
سلام علی آل یس سلامی چو بوی خوش آشنایی به وبلاگ صبح امیدخوش آمديد
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



مفيد ترين مطلب را انتخاب كنيد.

يه روز يه تركه!!!!
نویسنده : خدیجه
تاریخ : یک شنبه 14 ارديبهشت 1393

 

یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره ،عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ،
همه ی کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و میخره .
ازش می پرسند چرا اینکار را کردی ؟!!
میگه :
صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست.
مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند
و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم . اینها را هم میشود خورد. . .
این ترکه کسی نبود جز:
عارف بزرگ **آقا سید علی قاضی تبریزی (ره)** 
 
یه روز یه ترکـــه میره جبهه ،
بعد از یه مدت فرمانده میشه یه روز بهش می گن داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها !!
اجازه بده بریم بیاریمش
جواب میده کدوم داداشم؟!
اینجا همه داداش من هستناون ترکـــه تا زنده بود جنگید و به داداش!!!
های شهیدش ملحق شد .
اون ترکـــه کسی نبود جز :
**اقا مهدی باکری**
 
به یه ترکه گفتند کتابی بنویس ،
ترکه برای تالیف آن کتاب حدود چهل سال تحقیق و مطالعه کرد و
بیش از ده هزار کتاب را تمام خواند
و به حدود صد هزار کتاب، مراجعه مکرر داشت.
او برای یافتن منابع و کاوش در کتاب خانه های هند، ترکیه، ایران، عراق و ...، سفرهای متعدد انجام داد
و بالاخره یک کتاب 11 جلدی نوشت .
این ترکه کسی نبود جز :
** علامه امینی** و آن کتاب نیز همان* الغدیر * بود.



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
ثنــــای دوست داشتنی در تاریخ : 1393/2/17/3 - - گفته است :
خیلی جالب بود
پاسخ:متشكرم الهه جون!

/weblog/file/img/m.jpg
MAHTAB در تاریخ : 1393/2/16/2 - - گفته است :
این عــــــــــــــــآلی بود
پاسخ:ممنونم مهتاب خانوم گل

/weblog/file/img/m.jpg
شهاب الدین در تاریخ : 1393/2/15/1 - - گفته است :
منظورم آقا سجاد بودن!که قبلش خودشون هم گفته بودن.
پاسخ: ممنونم

/weblog/file/img/m.jpg
شهاب الدین در تاریخ : 1393/2/15/1 - - گفته است :
یه روز یه اصفهانی بود...

اسمش حسین خرازی

وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره.

کارش شد دفاع از مردم سرزمینش، از ناموس شان و از دین شان.

آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.

یه روز یه لُر بود...

خطابش می کردند آیت الله العظمی بروجردی

کارش اقتدا کردن به اجداد صالحین خودش یعنی خدمت خالصانه به دین و انسان سازی و تربیت افرادی امثال خودش بود

دغدغه اش اسلام بود و پالایش آن از ناپاکی ها و پلیدی ها و ترویج اسلام ناب محمدی فلذا کارهای بزرگی در این راه انجام می داد

به موقعش هم از آبرو مایه می گذاشت و با مظاهر ستم و ظلم و جور مبارزه می کرد و در این راه به زندان و بازداشت هم می رفت و هجرت می نمود

کسیکه امام خمینی درباره اش می گفت:



من در حال مطالعهء آقای بروجردی هستم و جز حقیقت چیز دیگری در این آقا نمیبینم!

یه روز یه لُره میره جبهه...میفرستنش غرب جلوی عراقی ها بجنگه،بعد یه مدّت فرمانده میشه،میره بین مردم محروم کُردستان،با همکاری مردم کُردستان سازمان پیش مرگان کرد مسلمان رو تاسیس میکنه.. کُردها اونقدر دوسش دارن که اسمشو میزارن



مسیح کردستان...(شهید بروجردی)



یه روز یه لره اسمش بود اسمش آریوبرزن،وقتی اسکندر با سپاهیان زیادش به ایران حمله کرد با سپاه کم خودش در مقابل اسکندر ایستاد و وقتی تمامی سربازانش کشته شدند خودش آنقدر جنگید تا تکه تکه شد.

اسمش محمد علی رجایی بود معلم بود قبلش دستفروشی میکرد بعد شد رییس جمهور مکتبی و مردمی و ساده زیست ایران که منافقای کوردل نتونستند تحملش کنند و به آرزوش یعنی شهادت رسوندنش. هنوز هم نام رجایی زنده است

یه قزوینی دیگه اسمش عباس بابایی بود. مدرک خلبانیشو تو آمریکا گرفت. تو همون پادگانی که اتاقش مشرف به اتاق زنها بود و درخواست داد تا عوضش کنند. شبها برای اینکه شیطان رو از خودش دور کنه تو محوطه پایگاه می دوید! خلبان به یادماندنی بود که روز عید قربان به قربانگاه معبود رفت و خاطرات زندگیش سراسر درس زندگی به ما میده.

علامه دهخدا هم قزوینی بود؛از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد.





یه روز یه ...

ترک و رشتی و اصفهانی و لر و عرب و کُرد و بلوچ و ... !



تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند

و به فکر شکستن قفل دوستی ما افتادند

و از آن پس "یه روز یه ... بود" را کردند جوک تا این ملت، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر، حتی جانشان را هم نثار کرده اند، به "جوک ها " و "طعنه ها" و "تمسخرها" سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی...

سلام...خیلی مطلب جالبی بود.متشکرم...راستی تا یادم نرفته:یه روز یه پسر با مرام تبریزی بود که خیلی آقا و مومن و درس خون بود.اسمش؟خودشو قبلا معرفی کرده!به اقتخارش
پاسخ:سلام عليكم ممنونم مطالبتون خيلي زيبا بود فقط ببخشيد نفرآخرمنظورتون آقاي قاضي بودن؟!!! به افتخار همه شون: اللهم صل علي محمد وآل محمد وعجل فرجهم


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صبح امید و آدرس tagbakhshiyan1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 1221
:: کل نظرات : 3317

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 23

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 330
:: باردید دیروز : 1488
:: بازدید هفته : 330
:: بازدید ماه : 4820
:: بازدید سال : 117851
:: بازدید کلی : 419557

RSS

Powered By
loxblog.Com