مسافر(حكايت)

فرهنگی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
سلام علی آل یس سلامی چو بوی خوش آشنایی به وبلاگ صبح امیدخوش آمديد
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



مفيد ترين مطلب را انتخاب كنيد.

مسافر(حكايت)
نویسنده : خدیجه
تاریخ : چهار شنبه 6 آذر 1392

 

كوله*پشتي*اش را برداشت و راه افتاد. رفت كه دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا كوله*ام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.
نهالي رنجور و كوچك كنار راه ايستاده بود.
مسافر با خنده*اي رو به درخت گفت: چه تلخ است كنار جاده بودن و نرفتن. و درخت زير لب گفت: ولي تلخ*تر آن است كه بروي و بي *رهاورد برگردي. كاش مي*دانستي آن* چه در جست*وجوي آني، همين جاست.
مسافر رفت و گفت: يك درخت از راه چه مي*داند، پاهايش در گل است. او هيچ*گاه لذت جست*وجو را نخواهد يافت.
و نشنيد كه درخت گفت: اما من جست*وجو را از خود آغاز كرده*ام و سفرم را كسي نخواهد ديد. جز آن كه بايد.
مسافر رفت و كوله*اش سنگين بود.
هزار سال گذشت. هزار سالِ پر خم و پيچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و نااميد. خدا را نيافته بود، اما غرورش را گم كرده بود. به ابتداي جاده رسيد. جاده*اي كه روزي از آن آغاز كرده بود.
درختي هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده بود. زير سايه*اش نشست تا لختي بياسايد. مسافر درخت را به ياد نياورد. اما درخت او را مي*شناخت. درخت گفت: سلام مسافر، در كوله*ات چه داري، مرا هم مهمان كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده*ام، كوله*ام خالي است و هيچ چيز ندارم.
درخت گفت: چه خوب، وقتي هيچ چيز نداري، همه چيز داري. اما آن روز كه مي*رفتي، در كوله*ات همه چيز داشتي، غرور كمترينش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در كوله*ات جا براي خدا هست. و قدري از حقيقت را در كوله مسافر ريخت. دست*هاي مسافر از اشراق پر شد و چشم*هايش از حيرت درخشيد و گفت: هزار سال رفتم و پيدا نكردم و تو نرفته اين همه يافتي!
درخت گفت: زيرا تو در جاده رفتي و من در خودم. و نوَرديدن خود، دشوارتر ازدرنوَرديدن جاده*ها




:: موضوعات مرتبط: حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
زهراسادات در تاریخ : 1392/9/6/3 - - گفته است :
مرسي زيبابوداينجاس ك شاعرميگه هفت شهرعشق راعطارگشت ماهنوزاندرخم يك كوچه ايم.ي سوال برام پيش اومد:چ جوري خودمونوبشناسيم ك ب شناخت خدابرسيم منظورم اينكه شناخت ب چ معناوتاچ حدباشه؟:-/
پاسخ:منظورشناخت استعدادها و گرايش هاي فطري مثل خدا گرايي ، گرايش به خوبي ها و نيكي ها ، و.......... درك وجود خود به عنوان يكي از نشانه هاي خداوند مي باشد وعلاوه برشناخت استعدادها بايد براي رشد و پرورش آن هم تلاش كرد!! باتفكردرنعمت هايي كه خدا به ما بخشيده چه نعمت هاي ظاهري چه باطني مي توان به منعم خود شناخت پيدا كرد وزميله براي تشكر از او را فرآهم نمود.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صبح امید و آدرس tagbakhshiyan1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 1221
:: کل نظرات : 3317

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 23

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 519
:: باردید دیروز : 1488
:: بازدید هفته : 519
:: بازدید ماه : 5009
:: بازدید سال : 118040
:: بازدید کلی : 419746

RSS

Powered By
loxblog.Com