فرهنگی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
سلام علی آل یس سلامی چو بوی خوش آشنایی به وبلاگ صبح امیدخوش آمديد
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



مفيد ترين مطلب را انتخاب كنيد.

حكايت توبه ** طلب باران درزمان حضرت موسي**
نویسنده : خدیجه
تاریخ : سه شنبه 24 دی 1392

 

در زمان حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السّلام در بنى اسرائيل از نيامدن باران
قحطى شد.
مردم خدمت حضرت موسى (ع ) جمع شدند كه يا موسى باران نيامده و قحطى زياد شده
بيا و براى ما دعا كن تا مردم از اين مشكلات درآيند.
حضرت موسى (ع ) به همه مردم دستور داد كه در صحرائى جمع شوند و نماز استسقاء خوانند
و دعا كنند كه خداوند متعال باران را برآنها نازل كند.
جمعيت زيادى كه زيادتر از هفتاد هزار نفر بودند در صحرا جمع شدند و هر چه دعا كردند
خبرى از باران نشد.
حضرت موسى (ع ) سر به آسمان كرد و فرمود :
خدايا من با هفتاد هزار نفر هر چه دعا مى كنيم چرا باران نمى آيد؟!
مگر قدرت و منزلت من پيش تو كهنه شده ؟!
خطاب رسيد :
اى موسى ،نه ، در ميان شما يك نفر است كه چهل سال مرا معصيت ميكرد
به او بگو از ميان اين جمعيت بيرون رود تا باران را بر شما نازل كنم .
فرمود: خدايا صداى من ضعيف است چگونه به هفتاد هزار نفر جمعيت مى رسد.
خطاب شد اى موسى تو بگو من صداى تو را به مردم ميرسانم حضرت موسى
به صداى بلند صدا زد :
اى كسيكه چهل سال است معصيت خدا را ميكنى برخيز از ميان ما بيرون رو،
 زيرا خدا بخاطر شومى تو باران رحمتش را از ما قطع كرده .
آن مرد عاصى برخواست نگاهى باطراف كرد ديد كسى بيرون نرفت ،
فهميد خودش است كه بايد بيرون رود. باخود گفت چه كنم اگر برخيزم از ميان مردم بروم ،
مردم مرا مى بينند و مى شناسند و رسوا مى شوم اگر نروم خدا باران را نازل نمى كند.
همانجا نشست و از روى حقيقت و صميم قلب از كارهاى زشت خود پيشمان شد و توبه كرد.
يكدفعه ابرها آمدند بهم متصل شدند و چنان بارانى آمد كه تمام سيراب شدند.
حضرت موسى (ع ) فرمود:
 الهى كسيكه از ميان ما بيرون نرفت چطور شد كه باران آمد ؟!
خطاب شد :
سقيتكم بالّذى منعتكم به ، به شماباران دادم بسبب آن كسيكه شما را منع كردم و گفتم از ميان شما بيرون برود.
حضرت موسى (ع ) فرمود:
 خدايا مى شود اين بنده معصيتكار را به من نشان دهى ؟!
خطاب شد :
اى موسى آن وقتيكه مرا معصيت ميكرد رسوايش نكردم حالا كه توبه كرده او را رسوا كنم ؟!
حاشا من نمامين را دشمن مى دارم خودم نمامى كنم !
من ستار العيوب هستم بركارهاى زشت مردم روپوشى مى كنم خود بيايم آبرويش را بريزم .
يارب توئى پناه دل بى پناه ما
خم گشته پشت و سينه زبار گناه ما
يارب بحق روح بزرگ روزگار
بنما ترحمى تو بحال تباه ما
ما عاجزيم و مضطر و مغموم ودلفكار
آه و فغان و ناله دل شده سپاه ما
يارب توئى كريم و رحيم و عفور و حىّ
باشد هميشه بر در لطفت نگاه ما
ما بنده ايم و بيكس و محزون و بيقرار
يارب توئى بحال و جهان پادشاه ما
محتاج و بى پناه و فقير و بلاكشيم
عاريّت است عزت و عفوان و جاه ما
صابر حجاب راه نجات تو غفلت است
افغان مزن كه هست خطرناك راه ما




:: موضوعات مرتبط: , حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
هومن در تاریخ : 1392/12/18/7 - - گفته است :
سلام

خیلی زیبا بود
پاسخ:سلام ممنونم


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صبح امید و آدرس tagbakhshiyan1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 1221
:: کل نظرات : 3317

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 23

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 259
:: باردید دیروز : 47
:: بازدید هفته : 351
:: بازدید ماه : 1891
:: بازدید سال : 114922
:: بازدید کلی : 416628

RSS

Powered By
loxblog.Com